متن زیر حاصل حوادث بزرگیست.
*** کشمکش بزرگی سالهاست در جهان موجود است. کشمکش غم و شادی وصل و هجران. همهی اینها برای رسیدن به آرامش یا به قولی ما کی آرامش داریم.( شخصا برای مدت کوتاهی آرامش حقیقی را تجربه کردم هرچند همین آرامش هم مراتب دارد) انسانهای مشغول غم سالها یا ماهها یا روزها اهل راز و نیاز و خواستن از خدایشانند تا برسند. اما زمانی که رسیدن چی؟ آیا برنامهای برای آن دارند؟ یا مثل مجنون دوباره ره کوه و دشت پیش میگیرند تا به عشق برسند؟ آیا تشنگان را طاقت نوشیدن از آب چاه زنخدان و است؟ آیا یارا در حضور بودن و نسوختنشان است؟ میسوزم از اشتیاقت در آتشم از فراقت آدمهای شاد چی آیا از اعماق وجود شادند یا گاهی به اندازهی تمام مدتی که شاد بودند در زمانی کوتاه غمین هستند؟ ای بیخبر بکوش تا صاحب خبر شوی رشه غم و شادیهای ما حوادث برونیند زین رو با اندک تغییری در جهان میتوانند دگرگون شوند. چه کسی مدام باده خوردهاست تا این طریقت ما را بیاموزد؟ ولی، غم و شادی درونیند و درون را برون نامحرمند. پس سر نکته در جوشش درونست. غلام همت آنم که در دو جهان ... آنچه مایه رهایی و آرامش اوست نه دوست پس وصالش معیاری برای غم شادی اصیل نباشد پس مرد آنست که پا از زنخدان دام خال چشم برون گذارد و به سوی من شتابد! آمدهام که زر برم عشق تو را به سر برم گر بگویی که نی، نی شکنم شکر برم آمده چو عقل و جان از همه دیدهها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعلهی نظر برم آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن گر ز سرم کله برد من زمیان کمر برم آنکه ز زخم تیغ او کوه شکاف میکند پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم در هوس خیال او همچو خیال گشتهام و سر رشک نام او نام رخ قمر برم اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من گفت بخور نمیخوری پیش کس دگر برم!! نوشته شده توسط مصطفی در پنج شنبه 84/3/19 و ساعت 4:11 عصر
نظرات دیگران() لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|